یک زن گرانبهاترین اعجاز خداست.
برای داشتنش باید وضوی باران گرفت.
و به نام عشق، شبنم وار بر عطر او سجده کرد.
و هزار هزار گل سرخ را تسبیح لحظه هایش نمود.
او اجابت میکند، عشقی، بالاتر از خورشید.
و زیباتر از مهتاب را...
و تنها یک زن میداند آیین دوست داشتن را.
و آنقدر زیبا هدیه میکند این عشق را که سیراب شوی.
آری میدانی که او
سردار عشق است
و بهشت کمترین سرزمین اوست...
-------------------------------
پیام ارسالی از: "خدیجه"
سلاام...


تقدیم ب همه ی مادران ،زنان و دختران پاکدامن و مهربان سرزمینم ایران….
یک زن گران بهاترین اعجاز خداست
برای داشتنش باید وضوی باران گرفت
و ب نام عشق، شبنم وار بر عطر او سجده کرد
و هزار هزار گل سرخ را تسبیح لحظه هایش نمود
او اجابت می کند، عشقی، بالاتر از خورشید
و زیباتر از مهتاب را
و تنها یک زن می داند آیین دوست داشتن را
و آن قدر زیبا هدیه می کند این عشق را ک سیراب شوی
آری می دانی ک او
الهه ی عشق است
و بهشت کمترین سرزمین اوست!...
سلام.


یک سبد عاطفه پیشکش دل مهربانتان...
ممنون
سلام،زیباست
ارزش زن خیلی بالاست..مخصوصا مادر
سلام.



در مورد ارزش زن، گفتنی زیاد است...
کاش بتونیم ارزش زن رو پاس بداریم...
سلاام...


...
من عاشق این شعر پروین در وصف زن هستم...
در آن سرای که زن نیست، انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرده، مرده است روان
به هیچ مبحث و دیباچه ای، قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بود رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان؟
زن ار براه متاعب نمی گداخت چو شمع
نمی نشاخت کس این راه تیره را پایان
چو مهر، گر که نمی تافت زن به کوه وجود
نداشت گوهری عشق، گوهر اندر کان
فرشته بود زن، آن ساعتی که چهره نمود
فرشته بین، که برو طعنه می زند شیطان
اگر فلاطن و سقراط، بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
به گاهواره مادر، به کودکی بس خفت
سپس به مکتب حکمت، حکیم شد لقمان
چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره، شاگرد این دبیرستان
حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان
وظیفه زن و مرد، ای حکیم، دانی چیست
یکیست کشتی و آن دیگریست کشتیبان
چو ناخداست خردمند و کشتیش محکم
دگر چه باک ز امواج و ورطه و طوفان
به روز حادثه، اندر یم حوادث دهر
امید سعی و عملهاست، هم از این، و هم آن
همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادر است میسر، بزرگی پسران
اگر رفوی زنان نکو نبود، نداشت
به جز گسیختگی، جامه نکو مردان
توان و توش ره مرد چیست، یاری زن
حطام و ثروت زن چیست، مهر فرزندان
زن نکوی، نه بانوی خانه تنها بود
طبیب بود و پرستار و شحنه و دربان
به روزگار سلامت، رفیق و یار شفیق
به روز سانحه، تیمار خوار و پشتیبان
ز بیش و کم، زن دانا نکرد روی ترش
به حرف زشت، نیالود نیکمرد دهان
سمند عمر، چو آغاز بد عنانی کرد
گهیش مرد و زمانیش زن، گرفت عنان
چه زن، چه مرد، کسی شد بزرگ و کامروا
که داشت میوه ای از باغ علم، در دامان
به رسته هنر و کارخانه دانش
متاعهاست ، بیا تا شویم بازرگان
زنی که گوهر تعلیم و تربیت نخرید
فروخت گوهر عمر عزیز را ارزان
کسی است زنده که از فضل، جامه ای پوشد
نه آنکه هیچ نیرزد، اگر شود عریان
هزار دفتر معنی، به ما سپر فلک
تمام را بدریدیم، بهر یک عنوان
خرد گشود چو مکتب، شدیم ما کودن
هنر چو کرد تجلی، شدیم ما پنهان
بساط اهرمن خود پرستی و سستی
گر از میان نرود، رفته ایم ما ز میان
همیشه فرصت ما، صرف شد در این معنی
که نرخ جامه بهمان چه بود و کفش فلان
برای جسم، خریدیم زیور پندار
برای روح، بریدیم جامه خذلان
قماش دکه جان را، به عجب پوشاندیم
به هر کنار گشودیم بهر تن، دکان
نه رفعتست، فساد است این رویه ، فساد
نه عزتست، هوانست این عقیده، هوان
نه سبزه ایم، که روئیم خیره در جر وجوی
نه مرغکیم، که باشیم خوش به مشتی دان
چو بگرویم به کرباس خود، چه غم داریم
که حله حلب ارزان شدست یا که گران
از آن حریر که بیگانه بود نساجش
هزار برازنده تر بود خلقان
چه حله ای است گرانتر ز حلیت دانش
چه دیبه ایست نکوتر ز دیبه عرفان
هر آن گروه که پیچیده شده به دوک خرد
به کارخانه همت، حریر گشت و کتان
نه بانوست که خود را بزرگ می شمرد
به گوشواره و طوق و به یاره مرجان
چو آب و رنگ فضیلت به چهر نیست، چه سود
ز رنگ جامه زربفت و زیور رخشان
برای گردن و دست زن نکو، پروین
سزاست گوهر دانش، نه گوهر الوان
...
سلام.


واااااااااای خیلی خیلی ممنون...
عالی بود... باید بخاطر حسن انتخاب شعرتون بهتون تبریک گفت...
خیلی لطف می کنین... هم با حضورتون و هم با همراهیتون...
واقعا که مقام زن و مادر شایسته ی بهترین حرف هاست...
مادر؛ بهشت حق توست...
سال تحویل شد و من تمام دلتنگیهایم را به جای تو در آغوش میکشم...!!!
چقدر جایت میان بازوانم خالیست...!!!
بهار 94 مبارک...!!!
سلام.

ممنون
بهار مبارک...
ایام به کامتان...
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تابگویم وصف زن را یک به یک
زن مگو دریای راز مرد هاست
مرجع رازو نیازو دردهاست
زن چه باشد آشنایی ناشناس
هرزمان پیداشود در یک لباس
یک زمان گردد نکوتر از ملک
پا گذارد از بلندی بر فلک
می شون کان وفا، کانون مهر
قلب او رخشان تر از قلب سپهر
همچو گل شاداب و خوشرومی شود
چشم خاموشش سخن گومی شود
گر بخواهد زن، به توجان می دهد
هرچه می خواهد دلت، آن می دهد
وای از آن وقتی که زن پستی کند
باده پستی خورد مستی کند
اندر آن دم می شود دریای قهر
می چکاند در گلوی مرد، زهر
سخت اندر حیرتم کاین جنس زن
گه فرشته باشد و گه اهرمن
گر بگویم او فرشته نیست ؟ هست
باملک خونش سرشته نیست؟ هست
وربگوبم دیو سیرت هست؟ نیست
یا وجود بی بصیرت هست؟ نیست
من که حیرانم از این جنس دوپا
در تحیر مانده ام واحیرتا!
سلام.


من که حیرانم ...
خیلی زیبا...ممنون و متشکرم...