سال ها پیش در بازار شهر دو حجره وجود داشت که یکی حجره عطاری بود و دیگری حجره مواد غذایی.صاحب حجره عطاری حاج جواد آقای عطار از بزرگان و معتمدان شهر بود و کربلایی عباس که او نیز در صداقت شهره بازار بود به عرضه مواد غذایی از جمله برنج مشغول بود.
روزی مرد زیرکی که از رابطه بسیار صمیمی و حسن اعتماد این دو فروشنده به هم اطلاع داشت وارد حجره کربلایی عباس شد و عرض کرد مرا حاج جواد آقای عطار فرستاده و مقداری برنج می خواهم.کربلایی عباس برای اینکه از گفته مرد مطمئن شود به او گفت : نزد حاج جواد آقا برو و به حاج آقا بگو اشاره ای نماید و بفرماید چند گونی تحویلتان نمایم.
مرد به دستور کربلایی عباس، نزد حاج جواد آقا رسید و چنین عرض کرد:گفت دقایقی پیش نزد کربلایی عباس بودم و با هم گرم گفتگو بودیم که ایشان در میان حرف هایشان یا می خواستند بنده را امتحان نمایند و یا حواسشان جمع نبود فرمودند: اصول دین بر هفت است.و من گفتم بر پنج است ولی ایشان گفته مرا باور نکرده و فرمودند هر چه جنابعالی بفرمایید. اکنون شما به ایشان اشاره ای نمایید و حرف بنده را تایید فرمایید.حاج جواد آقا به درب حجره خویش آمد و دست راستش را بالا گرفت و با انگشتان خویش عدد پنج را به کربلایی عباس که بر درب حجره عطاری خویش ایستاده بود نشان داد و به حجره اش برگشت. مرد هم که نقشه اش درست از آب در آمده بود با حاج جواد آقا خداحافظی نمود و حجره را ترک کرد و زود خود را به حجره کربلایی عباس رساند و گونی های برنج را که حاج آقا تایید نموده بود بر الاغ نشاند و گازش را بگرفت.
مدت ها بگذشت. روزی شاگرد کربلایی عباس نزد حاج جواد آقا رفت و عرض کرد کربلایی فرمودند حساب گونی های برنجی را که شاگردتان برده با کیست؟ حاج جواد آقا که از موضوع خبر نداشت و هم به خویش و هم به کربلایی عباس مطمئن بود شخصا به حجره کربلایی رفت و موضوع را جویا شد.کربلایی عباس هم که در اوج اعتماد و صداقت، حسابش حساب بود و کاکایش برادر فرمود: همان پنج گونی برنجی را که چند ماه پیش جنابعالی از درب حجره با انگشت دستورش را داده بودید. حاج جواد آقای عطار که داستان را شنید و از حیله آن مرد آگاه شد تبسمی کرد و رو به کربلایی عباس چنین فرمود: خدا را شکر که بجای اصول دین ، فروع دین را نپرسیده بود.
جون من نظر یادتون نره.
دمت گرم
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
یره اینار از کوجه میری
خخخخخخخخخخخ
از جک های احمد نظافتی بود