کوشه سلام

اشعار، دست نوشته ها( روح اله زراعتی "روحی" ) + عکس، مطالب طنز و غیر طنز جالب و ...

کوشه سلام

اشعار، دست نوشته ها( روح اله زراعتی "روحی" ) + عکس، مطالب طنز و غیر طنز جالب و ...

اصول دین بر هفته...

 

 

سال ها پیش در بازار شهر دو حجره وجود داشت که یکی حجره عطاری بود و دیگری حجره مواد غذایی.صاحب حجره عطاری حاج جواد آقای عطار از بزرگان و معتمدان شهر بود و کربلایی عباس که او نیز در صداقت شهره بازار بود به عرضه مواد غذایی از جمله برنج مشغول بود.

روزی مرد زیرکی که از رابطه بسیار صمیمی و حسن اعتماد این دو فروشنده به هم اطلاع داشت وارد حجره کربلایی عباس شد و عرض کرد مرا حاج جواد آقای عطار فرستاده و مقداری برنج می خواهم.کربلایی عباس برای اینکه از گفته مرد مطمئن شود به او گفت : نزد حاج جواد آقا برو و به حاج آقا بگو اشاره ای نماید و بفرماید چند گونی تحویلتان نمایم.

مرد به دستور کربلایی عباس، نزد حاج جواد آقا رسید و چنین عرض کرد:گفت دقایقی پیش نزد کربلایی عباس بودم و با هم گرم گفتگو بودیم که ایشان در میان حرف هایشان یا می خواستند بنده را امتحان نمایند و یا حواسشان جمع نبود فرمودند: اصول دین بر هفت است.و من گفتم بر پنج است ولی ایشان گفته مرا باور نکرده و فرمودند هر چه جنابعالی بفرمایید. اکنون شما به ایشان اشاره ای نمایید و حرف بنده را تایید فرمایید.حاج جواد آقا به درب حجره خویش آمد و دست  راستش را بالا گرفت و با انگشتان خویش عدد پنج را به کربلایی عباس که بر درب حجره عطاری خویش ایستاده بود نشان داد و به حجره اش برگشت. مرد هم که نقشه اش درست از آب در آمده بود با حاج جواد آقا خداحافظی نمود و حجره را ترک کرد و زود خود را به حجره کربلایی عباس رساند و گونی های برنج را که حاج آقا تایید نموده بود بر الاغ نشاند و گازش را بگرفت.

مدت ها بگذشت. روزی شاگرد کربلایی عباس نزد حاج جواد آقا رفت و عرض کرد کربلایی فرمودند حساب گونی های برنجی را که شاگردتان برده با کیست؟ حاج جواد آقا که از موضوع خبر نداشت و هم به خویش و هم به کربلایی عباس مطمئن بود شخصا به حجره کربلایی رفت و موضوع را جویا شد.کربلایی عباس هم که در اوج اعتماد و صداقت، حسابش حساب بود و کاکایش برادر فرمود: همان پنج گونی برنجی را که چند ماه پیش جنابعالی از درب حجره با انگشت دستورش را داده بودید. حاج جواد آقای عطار که داستان را شنید و از حیله آن مرد آگاه شد تبسمی کرد و رو به کربلایی عباس چنین فرمود: خدا را شکر که بجای اصول دین ، فروع دین را نپرسیده بود.

 

 

جون من نظر یادتون نره.

نظرات 1 + ارسال نظر
مجتبی چهارشنبه 12 آذر 1393 ساعت 19:10

دمت گرم
یره اینار از کوجه میری
خخخخخخخخخخخ

از جک های احمد نظافتی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد