من وتنهایی و یک قلب پریشان چه کنم؟
من و افسردگی و دیده ی گریان چه کنم؟
من دل خسته کجا طاقت هجران دارم؟
من و یک عمر سکوت و غم هجران چه کنم؟
در غم عشق تو شب تا به سحر ناله کنم
من و این کوه غم و ناله ی سوزان چه کنم؟
روز و شب دیده به در، منتظر آمدنت
من و چشمان به در مانده ی حیران چه کنم؟
بی تو و زندگی بی تو برایم سخت است
من و این زندگی بی سر و سامان چه کنم؟
چه کنم تا که ببخشی دل ِ دل خسته ی من؟
حرف تلخی زده ام، حال، پشیمان چه کنم؟
زندگی بی تو برایم قفسی نیست که نیست
من دلداده ی دل خسته، به زندان چه کنم؟
ابر ِ غم بر من ِ تنها همه شب می بارد
من ِ تنها و شب و این همه باران چه کنم؟
تو که رفتی، ز دلم جان و دل از جانم رفت
جان ِ بیدل ببرم، با دل ِ بی جان چه کنم؟
.
.
.
"روحی"
چه شعری..خیلی خوشم اومد عالی بود
آنچه از دل برآید بر دل نشیند..
سلام.


سپاس از نظرتون... خواهش می کنم...
بازم لطف دارین...